ترس چیست ؟
آیا ترس، قفلی ست 🔒که ما را زندانی 🗑️کند؟
یا کلیدی 🔑است که راهی 🎢به سوی قدرت 🚀پنهان ما باز میکند؟
داستان: صدای گربه 🐈در تاریکی
مریم، مادری جوان، از گربهها 🐈⬛وحشت داشت. حتی دیدن یک گربه 🐈در خیابان کافی بود تا نفسش تنگ شود
و راهش را عوض کند. این ترس 🙅♀️از کودکی با او بود؛ شبی که در باغ مادربزرگ، گربهای 🐈⬛به ناگهان به سمت او دوید
و او جیغزنان فرار کرد. از آن به بعد، فقط شنیدن میومیو گربهها 🐈باعث لرزش دستهایش میشد.
چند ماه پیش، دختر کوچک مریم، نرگس، به دنیا آمد. او با خودش قول داده بود که مادری بینقص باشد
و هیچ ترسی، کوچک یا بزرگ، نتواند مانعی برای خوشبختی دخترش شود. اما سرنوشت انگار تصمیم گرفته بود او را امتحان کند.
یک روز، در حین قدم زدن با نرگس در پارک، صدای میومیو🐈 ظریفی توجهش را جلب کرد. وقتی برگشت،
یک بچهگربه سفید و کوچک را دید که به آرامی دنبال کالسکه راه میرفت. مریم با وحشت چند قدم به عقب رفت و دستش را روی دهانش گذاشت
تا فریاد نزند. اما گربه کوچک متوقف نشد و با همان نگاه معصومش به کالسکه نزدیک شد.
ترس ذهنی
مریم در آن لحظه به چشمهای نرگس نگاه کرد. دختر کوچکش با کنجکاوی دستهای کوچک خود را به سمت گربه 🐈دراز کرده بود و خندید. مریم میان ترس قدیمی و عشق تازهاش گیر کرده بود.
چند لحظه طولانی گذشت. در نهایت، او تصمیم گرفت چیزی را که همیشه از آن فرار کرده بود، به چالش بکشد. نفس عمیقی کشید،
دستش را به سمت گربه 🐈دراز کرد و انگشتانش به آرامی روی خز نرم حیوان 🐈⬛کشیده شد. قلبش تند میزد، اما گربه کوچک تنها پوزخندی ملایم کرد و خودش را به دست مریم مالید.
همان لحظه، اشک از چشمان مریم جاری شد. نه از ترس، بلکه از آزادی. او فهمید که این ترس سالها زندانیاش کرده بود، اما کلید 🔑رهایی، فقط یک قدم شجاعانه بود.
از آن روز، گربه سفید به یکی از اعضای خانوادهشان تبدیل شد. نرگس با او بزرگ شد و مریم هر روز به خود یادآوری میکرد که ترسهای ما گاهی تنها درهای 🚪بستهای هستند که باید شجاعت باز کردنشان را پیدا کنیم.
منیژه حاتمی متخصص ، روانشناس ، هیپنوتراپ ، مدرس ، محقق و در حوزه هیپنوتیزم و رشد فردی ، جزء برترین درمانگران و رواشناسان است که به مراجعین کمک می کند تا زندگی سالم و خوبی داشته باشند.
اگر دچار هر کدام از موارد فوق هستید همین الان برای دریافت مشاوره خود اقدام کنید کافیه به شماره واتساپ ۰۹۳۶۲۳۸۲۱۱۶ پیام جهت نوبتدهی مشاوره دهید.